آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

بهشت خونه ما

از پمپرز گرفتن 2

الان بیش تر از دو هفته است که آوش داره تمرین می کنه که به جای پمپرز از دستشویی استفاده کنه خونه مامان لیلا خیلی خوبه بابایی می گه چون اونجا آزادی داره و خودش می ره جیش می کنه اما خونه مامان بابا به قول خودش خیلی لجبازی می کنه و هربار که بخواد بره دستشویی کلی الم شنگه داریم یاباید بابایی بگه من الان دمپاییات را می پوشم و بدوبدو بره دستشویی یا اینکه بعضی وقتا به قول جایزه خلاصه به سختی می ره و تا آخرین لحظه اذیت می کنه دیروز هم یکی از همین روزها بود من که خسته و با سرماخوردگی ساعت 6 بعداز ظهر برگشتم خونه آوشی هم که تازه از خواب بیدار شده بود حسابی شنگول بود اول با کلی چک و چونه رفتیم خانه بازی با اینکه خانه بازی را دوست داره و لذت می بره ام...
24 خرداد 1394

از پمپرز گرفتن

من الان نزدیک به دو سال و سه ماهه هستم و کم کم دارم مرحله سخت از پوشک گرفتن را تمرین می کنم الان تقریبا ده روزی هست که به غیر از موارد خاص که بخوایم بیرون بریم پمپرز استفاده نمی کنم تا الان چن بار هم خودم را خیس کردم اما مامان مرتب از من سوال می کنه جیش نداری بعضی وقتا ندارم گاهی وقتا هم تنبلیم می شه برم جیش کنم اما وقتی که خواب هستم جیش نمی کنم غیر از یه بار که مامان سرکار بود بابا هم خوابیده بود و من جیش کردم شاید هم خواب بودم و جیش بزرگ کردم. مامان صبح زود که می خواد بره سر کار من را می بره دستشویی اما من اینقد خوابم میاد که جیش نمی کنم و میام دوباره ی خوابم نمی دونم این از پمپرز گرتن چقد طول می کشه اما امیدوارم زودتر بتونم برم دستشویی...
17 خرداد 1394

چوغولی کردن

دیروز من رفته بودم خونه مامان لیلا ، خونه مامان لیلا پراز گله و مامن گلهاشو خیلی دوست داره منم بعضی وقتا دوست دارم برم و بهش کمک بدم و از گلهاش مراقبت کنم اما یه وقتایی هم شیطنت میاد سراغم و برگهاشون را می چینیم و فرار می کنم بعضی گلها تیغ دارن مثل کاکتوسها و تیغهاشون می ره تو دستم من اونا را شناسایی کردم و دیگه بهشون دست نمی زنم اما گلهایی که تیغ ندارند را اذیت می کنم . دیروز هم اینکار را انجام دادم مامانم بهم گفته که گلها دردشون می گیره اما شیطنتها نمی ذارند که به این چیزا فکرکنم از قضا دیروز رفته بودم سراغ گلدونهای عزیز دردونه مامان لیلا اونم عصبانی شد و دعوام کرد منم که حسابی بهم برخورده بود دیگه نمی خواستم اونجا بمونم تا بابایی از سرکار...
17 خرداد 1394

داستانک 2 آوش و کلید

داستان علاقه آوش به کلید و دردسرهاش به ماجرای کلید مهمانسرای مشهد ختم نشد توی یکی از سفرهامون به شیراز هم این اتفاق افتاد شب منزل یکی از دوستای مامانی مهمون بودیم بعد از بازدید و خوردن شام من و مامان و بابا به مهمانسرا برگشتیم من تو راه پی پی کرده بودم و منتظر بودیم بریم مهمانسرا که من را تمیز کنند از قضا هوا هم بارانی و خیلی سرد بود مامان و بابا به مهمانسرا که رسیدند هرچی نگاه کردند و ماشین را گشتند از کلید یه به قول من کلیل خبری نبود مامان یادش می اومد که در را قفل کرده و کلید را تو قسمت کنسول ماشین گذاشته از اونها گشتند و از کلید پیدا نشدن چند بار از منم پرسیدند و من گفتم کلیل نه یعنی من ندیدم مامان گفت شاید دستش بوده یا گذاشتم تو کیفم...
5 خرداد 1394

داستان های آوش و کلید

آوش علاقه خاصی به کلید و قفل و کلا این جور چیزها داره و شاید نسبتی هم با عمو حسن کلید ساز داشته باشه اما این علاقه زیاد خالی از دردسر سازی برای ما نبوده اولین داستانک آوش و کلید مربوط به زمستان 92  که مامان و بابا و آوش به علت ماموریت اداری یه سفر به مشهد رفته بودند هم زیارت بود و هم سیاحت و هم کار اداری اواخر اسفند بود و هنوز هوای مشهد خیلی خیلی سرد بود و چون نزدیک سال جدید بود همه بازار ها وشهر خیلی شلوغ بود و من و مامان وبابا و عمو جمال ( نمال) که از شیراز اومده بود و همسفر ما شده بود بعد از ظهر ها برای خرید به بلوار سجاد می رفتیم تو اون سفر من نزدیک به یکسالم بود و عمو نمال را خیلی اذیت کردم بابا و مامان و من و عمو رفتیم توی یه مغا...
5 خرداد 1394
1